میز دو نفره را اشغال میکنی…یک صندلی خالی می ماند…
دو فنجان چای سفارش می دهی
یک فنجان کنار دستت…دست نخورده باقی می ماند…
تمام کوچه های شهر را قدم می زنی….قد یک نفر
بین خودت و دیوار فاصله میگذاری …
آدم با یک سیب هوایی شد
من با این جاهای خالی ، نشوم ؟
بعضی وقت ها سکوت می کنی
چون این قدر رنجیدی که نمی خوای حرف بزنی …
بعضی وقت ها سکوت می کنی
چون واقعا حرفی واسه گفتن نداری …
گاهی سکوت یه اعتراضه
گاهی انتظار …
اما بیشتر وقت ها سکوت واسه اینه که
هیچ کلمه ای نمی تونه غمی که تو دلت داری رو توصیف کنه …!
كافه را برای امثال من و تو ساخته اند دوست من…
برای نوشيدن تنهايی…
و سیگار… !
تلخ منم،
همچون چای سرد
که نگاهش کرده باشی ساعات طولانی و ننوشیده باشی.
تلخ منم؛
چای یخ
که هیچکس ندارد هوسش را…!
[سید علی صالحی]
من ماندم و تک تک خاطرات با کافه ات…
با جفت پیوند های مولکولی عشاق کافه برو که ساعت ها دست در دست….
من ماندم و خاطره ی صبح تا شب روی یک صندلی نشستن
ناهار هم در کافه خوردن…
بعد از ظهر را شب کردن…
و دیدن تمام جفت عشاق کافه برو…!
و هی صابون زدم به دلم
تا کف کرد
تا الان خاصیت بازی گرفته دلم
باز هوس دیدنت را میکند
باز هوس چشم هایت
باز هوس صدایت
آری مرد…!
من ماندم و تک تک خاطرات با کافه ات…!
همهی آنهایی که مرا میشناسند
میدانند چه آدم حسودی هستم ؛
و همهی آنهایی که تو را میشناسند …
لعنت به همه آنهایی که تو را میشناسند … !
[نزار قبانی]
وقت رفتن،
بوسهی آخرمان،
با چـشم بـود…!
[رسول ادهمی]
خوابم نمی آید …
انگار بیداری…!
[افشین صالحی]
مهلت بده میروم……
فقط پایت را بلند کن……
غرورم را جمع کنم…!
آخرین دیدگاهها