این شهر هم
رقیبِ من است
وقتی تو در هوایِ آن
نفس میکشی…!
[نسترن وثوقی]
میتوان همچون عروسک های کوکی بود…
با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
میتوان در جعبه ای ماهوت
با تنی انباشته از کاه
سالها در لابلای تور و پولک خفت
میتوان با هر فشار هرزه ی دستی
بی سبب فریاد کرد و گفت:
” آه ، من بسیار خوشبختم ”
[فروغ فرخزاد]
با سلامی گرم
با درودی پاک
می آغازم این پیغام
روزگارت با که بی من بگذرد خوش باد
ای طلائی رنگ
ای ترا چشمان من دلتنگ…!
[حمید مصدق]
اگر آنکه رفت
خاطره اش را می بُرد
فرهاد سنگ نمی سُفت!
مجنون آشفته نمی خُفت!
حافظ شعر نمی گفت…!
کوتاهی عمر را بهانه نکن
عمر کوتاه نیست !
ما کوتاهی میکنیم ….!
[خسرو شکیبایی]
قهوه چشمان توست!
تيره ، تلخ،
اما آرامبخش و اعتياد آور ….!
مهم نبود کجا میرویم
ایستاده بودیم
و مهم
ایستادن بود؛
یک مشت گوسفند
پشت یک کامیون چرک و قدیمی
که میرفت به سمت کشتارگاه…!
[هنگامه هويدا]
احساس میکنم
در محله ها ی چینی گم شده ام
همه جا هیاهوست
همه جا شلوغ
کاش اژده هایی زرد در مسیرم سبز شود
مر ببلعد
پایانی باشد
برای گم گشتگی هایم
چه کار دشواری ست
تنها زیستن در میان شلوغی ها…!
[رسول یونان]
آینه بهترین دوست من است
چرا که وقتی من گریه میکنم او هیچ گاه نمی خندد…!
[چارلی چاپلین]
نخست برگها پریدند
بعد پرندهها
سرانجام درخت تنها ماند
در تابلوی بیابان…!
[رسول یونان]
آخرین دیدگاهها