سپتامبر 2013 - کافه تنهایی

کافه تنهایی

در و پنجره های بسته زندگی!

close-doors-and-windows-live

گاهی خداوند همه ی درها و پنجرها را میبندد
چه زیباست به این فکر کنیم که بیرون طوفان مهیبی است…!

موضوع :

دلم یک كافه دنج ميخواهد

my-heart-wanst-a-propolis-cafe

دلم نه دروغهای قشنگ میخواهد نه ادعاهای بزرگ و نه بزرگ های پرادعا!

دلم یک كافه دنج ميخواهد;

يك فنجان قهوه تلخ و یک دوست…

که بشود با او حرف زد و بعد پشیمان نشد!
به همين سادگي…!

دسته بندی : شعر و دلنوشته
موضوع :

یک لحظه خواستم

one-moment-i-want

یک لحظه خواستم.
چون کودکی که
ناشیانه دست در آتش فرو برد
خواستم تو را …!

[گروس عبدالملکیان]

دسته بندی : مینیمال
موضوع :

صدای پای آب

footsteps-of-water

صدای پای آب می‌آید…
مگر در نهر تنهایی چه می‌شویند…؟

[سهراب سپهری]

دسته بندی : شعر و دلنوشته
موضوع :

جنگ من و فراموشی

war-i-and-forgetting

سالهاست من و فراموشی،
سَرِ “تو”
جنــگ داریم…!

[محمد غفاری]

دسته بندی : مینیمال
موضوع :

گاهی میان آدمها گم میشوم

sometimes-i-have-been-lost-between-people

کوچه ها را بلد شدم
رنگهای چراغ راهنما
جدول ضرب
دیگر در راه هیچ مدرسه ای گم نمیشوم
اما گاهی میان آدمها گم میشوم
آدم ها را بلد نیستم…!

موضوع :

از عـــشــق، چیزی بگو!

say-something-about-love

پیش از آن که در اشک، غَرقِـه شوم.
از عـــشــق، چیزی بگو…!

[احمد شاملو]

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

همیشه منتـــظر می‌مـاند

always-waits

هیچ اتفاقی، قرار نیست بیـفتد.
امّا،
آدمی اســت دیگر،
همیشه
منتـــظر می‌مـاند…!

[اورهان ولی]

دسته بندی : مینیمال
موضوع :

انتظاری برای انتظار…

expect-to-wait

انتظار
گفت: منتظرم باش می آیم
نشدم.او هم نیامد
چیزی بود شبیه مرگ
اما کسی نمرد…!

[آتیلا ایلحان – ترجمه‌: احمد پوری]

دسته بندی : مینیمال
موضوع :

دنیای ما که بود به هم وصل با گره!

our-world-was-connected-the-node

پایان گره، همیشه گره، ابتدا گره …
مفعول فاعلات مفاعیل فا… گره

من بودم و خیال دل‌انگیز او شدن
او بود و فکر پرزدن از… سال‌ها گره !

مانند زندگی که فقط یک بهانه بود
یا نقطه تلاقی دلهای ما: «گره»

دنیای ساده دل من هم بهانه بود
یک ریسمان سست… و تا انتها گره

این رسم زندگی‌ست که باید عبور کرد
تا لحظه‌ای که خورد به یک آشنا، گره !

فال مرا بگیر عجوز جهنمی !
مرگ‌ست؟ زندگی‌ست؟ جدایی‌ست؟ یا… گره ؟

دیگر نمی‌کشید، ولی حیف! پاره شد !
دنیای ما که بود به هم وصل، با گره !

آزاد شد از آن قفس و روز او هنوز
هرلحظه می‌زند به شب خود مرا گره

در لابلای تلخی خود، طعم شهد داشت
تقدیر من که خورد به شعر خدا … گره

معشوق زنده ماند… وعاشق، تمام شد
هردفعه با جدایی و این بار : با گره…!

[سمانه رضایی]

دسته بندی : شعر و دلنوشته
موضوع :





کافه تنهایی

آخرین دیدگاه‌ها

عاشقانه

بایگانی شمسی

دلنوشته ها

باهمدیگه
کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید