فوریه 2014 - کافه تنهایی

کافه تنهایی

فقط دلم می داند!

لبخند عاشقانه

عاشقانه

از تو که صحبت به میان می آید

آسیب پذیر می شوم

 
چطور ممکن است

این انصاف نیست که تا بودی ترس نرسیدن به تو شکنجه ام می داد

 

حال که نیستی

جای خالیت …

 

ای کاش می دانستی

جای خالی رویایت را با هیچ رویایی نتوانستم بپوشانم

 

این دیگر چیست؟

مگر تو چه بوده ای ؟

فقط دلم می داند…

و نمی خواهد که نداند…

 

کاش می توانستم فرمول فراموشیت را کشف کنم

توجیهی بیاورم

دلم را غافل کنم

دلی را که آرزوی روز و شبش خوشبخت کردنت بود

و غافل از اینکه ممکن است به تو نرسد

 

و هیچ وقت باور نکرد

رفتنت را

هنوز هم برایت آرزوی خوشبختی دارد

 

و امیدوار است…

 

امیدوار به اینکه تویی دیگر تکرار شود

تویی دیگر ولی با اندکی تفاوت…

به قدری که بدانم رسیدن به او محال نخواهد بود

بماند …

 

اکنون…

کسی می داند که…

از کجا باید شروع کنم، چگونه بیابمش؟

 

درست است

نمی دانید …

ولی می دانید روزگار دلم را

پس…

دیگر نگویید…

همینقدر کافیست…

 

………………………………………………………..

ممنون که مطالبم رو تحمل می کنید…

(دلنوشته ای کوچک از کوچکترین عضو کافه تنهایی)

دسته بندی : شعر و دلنوشته
موضوع :

فرداها هیچ وقت نمی آیند!

عاشقانه
نگران نباش من آنقدر امروز
و فرداهای نیامدن را دیده ام
که دیگر هیچ وعده ی
بی سرانجامی خواب و خیال آرزویم
را آشفته نمی کند!
حالا یاد گرفته ام که فراموشی
دوای درد همه ی
نیامدن ها و نداشتن ها و نخواستن هاست.
یاد گرفته ام که از هیچ
لبخندی خیال دوست داشتن به سرم نزند …
یاد گرفته ام که بشنوم :
تا فردا  ..
و  به روی خودم نیاورم که فرداها هیچ وقت نمی آیند ….
دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

عشق اگر عشق باشد

عاشقانه

عشق اگر عشق باشد ؛
هم خنده هايت را دوست دارد ،
هم گريه هايت را ….
هم شادي ات را دوست دارد ؛
هم غم هايت را …
هم لحظه هاي شادابي ات را مي پسندد ،
هم روز هاي بي حوصلگي ات را …
هم دقايق پر ازدحامت را همراهي ميکند ،
هم دقايق تنهايي ات را …

عشق اگر عشق باشد ،
هم زيبايي هايت را دوست دارد ،
هم اخم هايت را در روزهاي تلخي …
هم سلامتت را مي پسندد ،
هم روزهاي گرفتاري و بيماري همراهي ات مي کند …

عشق اگر عشق باشد ،
با يک اتفاق ،
تو را تعويض نمي کند ،
همراهي ات مي کند تا بهبود يابي …

عشق اگر عشق باشد ،
هر ثانيه دستانش در دستان توست ،
در سختي و آساني …
تا ابد

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

آه، از این دل من!

عاشقانه

 

آه، از این دل من!
اگر از شاخه بیفتد برگی
دل من می شکند
اگر از ابر ببارد باران
بغض پنهان دلم می ترکد
دو، سه روزی است دلم
نگران ماه است
به خیالش رنگ رخساره ی او کم نور است
باز، دردی دارد
از غم یاس که افتاده به آب
دلم انگار پریشان شده است
ناخوش و گریان است
اشک می ریزد و هی می نالد…

این چه حالی است تو داری دل من؟!
برگ ها می ریزند
چه به روی تلی از خاک،
چه در دامن آب
ابرها می بارند
هم لب پنجره، هم در مرداب
ماه بس خوش رنگ است!
سال ها بوده و تا بازپسین خواهد بود
اگر از راه بیاید گل یاس
و بیفتد در آب
دست تقدیر به راهش برده

دل من! دلبندم!
راز دلتنگی تو
نه به افتادن برگ است و نه ابر است و نه ماه
با خبر باش دلم،
قصه ات رنگین است
غمت از جنس غم فرهاد است
طالع ات شیرین است

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

زندگی را آنگونه که دوست داری تصور کن تا آنگونه شود!

بهار
عاشقانه
امروز، امروز است…
امروز صبح اگر از خواب بیدار شدی و دیدی ستاره ها در آسمان نمی تابند
ناراحت نشو
حتما دارن با تو قایم باشک بازی میکنن
پس با آنها بازی کن
امروز هرچقدر بخندی و هرچقدر عاشق باشی از محبت دنیا کم نمیشه
پس بخند و عاشق باش
امروز هرچقدر دلها را شاد کنی کسی به تو خورده نمیگیرد
پس شادی بخش باش
امروز هر چقدر نفس بکشی جهان با مشکل کمبود اکسیژن رو به رو نمی شه
پس از اعماق وجودت نفس بکش
امروز هرچقدر آرزو کنی چشمه آرزوهات خشک نمی شه
پس آرزو کن
امروز هر چقدر خدا را صدا کنی خدا خسته نمی شه
پس صدایش کن
او منتظر توست
او منتظر آرزوهایت
خنده هایت
گریه هایت
ستاره شمردن هایت و عاشق بودن هایت است
امروزت را دریاب
امروز جاودانه است
و
امروز زیباترین روز دنیاست!
چون امروز روزی است که آینده ات را آنطور خواهی ساخت که تا امروز فقط تصورش میکردی…
آری، زندگی را آنگونه که دوست داری تصور کن تا آنگونه شود!
دسته بندی : جملات زیبا
موضوع :

کاش می شد هیچ جمله ای را با “کاش” آغاز نکنم

کاش می شد هیچ جمله ای را با "کاش" آغاز نکنم

عاشقانه

سرخوشم یا خودم را به سرخوشی می زنم
نمی دانم

چه شده است؟

 

برخلاف همه که می گویند چه زود گذشت
انگار همین دیروز بود

برای من چه سخت است
سخت است که نگویم انگار تمام عمرم بود

باید بگویم چه دورند بازی های دوران کودکی ام، دل آسودگی هایم ، افکار آرامم

اینکه بزرگترین آرزوها سهمم بود

اینکه توأم با مشکلات خانواده و …

خوشبخت ترین کودک روی زمین بودم

 

زمان زیادی گذشته است…

باید کسی را برای درد و دل پیدا کنم

باید با ثانیه ها قراری بگذارم

که از راز نرسیدن به او کمتر بدانم

حال…

نمی دانم که چقدر در حال رسیدن به او زمین خورده ام

ولی خوب می دانم که …
کسی نیست دستم را بگیرد و بگوید غصه نخور این نیز می گذرد

می دانم که
از این که زمین می خورم کسی چیزی نمی فهمد

 

چرا کسی نمی داند بر من چه گذشت؟

 

دلم می خواهد حداقل تو بدانی

تو بدانی که قبل از تو آرزوهایم آزارم می داد
تو را که دیدم رویایت

 

کاش می شد هیچ جمله ای را با “کاش” آغاز نکنم
ولی …

کاش احساسات هم قابل اندازه گیری باشد
تا که ثابت می کردم هیچ کس به اندازه من عاشقت نیست

 

کاش…

می شد که بفهمی برای رسیدن به تو چقدر تغییر کرده ام

کاش…
می توانستم به تو اشاره کنم که به فکرت هستم

 

شاید باید کمی توجهت را به سمت خودم سوق می دادم
شاید …

شاید هم نه قسمت است دیگر…

دلم می خواهد قسمت هر که می شوی خوشبخت شوی
دلم می خواهم دوباره عاشق شوم
دوباره به عاشقانه هایم دامن بزنم

 
“محمد مهدوی”

موضوع :

تنها !

عاشقانه

سلام ای خواب …

ای رویا…

سلام ای آنکه با تو عشق شد پیدا

سلام ای آشنا،

ای مه…

سلام ای مونس شبها…

مرا با خود ببر زینجا

نمی دانی که چشمانت چه با من می کند هر شب ….

نمی دانی فریب چشم های تو طلسمم می کند دیوانه می سازد نگاهم را

ولی افسوس اینجا !

فاصله صدها هزاران راه را باید بپیماید

و من تنها ندارم طاقت رفتن

نگاهم کن بشو همراه من

اینجا بی تو تنهایم ….

و می گیرم سراغ چشم هایی را که یک شب آتشی افکند در جانم ….

ولی افسوس …

این آتش زبان شعر هایم را نمی داند

نشد همراه…

ندانست این دل تنها که یک دم هم زبانی را طلب دارد

نمی داند دل تنها پری رویان دیگر را

نمی داند اگر یک دم !

شبی !

تنها !

زبانم را بداند او

من آن شب را کنم تا صبح فردا روشن از مهتاب

و فردا روز آغاز است …

دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

ﮔﺮﯾﻪ ﯼ ﺑﺎﻍ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻭ می دﺍﻧﺴﺖ!

عاشقانه
ﻏﻨﭽﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭﻟﯽ ﺑﺎﻍ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮔﺮﯾﺴﺖ
غنچه ﺁن رﻭﺯ ﻧﺪﺍنست ﺍﯾﻦ ﮔﺮﯾﻪ ﺯ ﭼﯿﺴﺖ !
ﺑﺎﻍ ﭘﺮ ﮔﻞ ﺷﺪ ﻭ ﻫﺮ ﻏﻨﭽﻪ ﺑﻪ ﮔﻞ ﺷﺪ ﺗﺒﺪﯾﻞ
ﮔﺮﯾﻪ ﯼ ﺑﺎﻍ ﻓﺰﻭﻥ ﺗﺮ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺍﺑﺮ ﮔﺮﯾﺴﺖ
ﺑﺎﻏﺒﺎﻥ ﺁﻣﺪ ﻭ ﯾﮏ ﯾﮏ ﻫﻤﻪ ﮔﻞ ﻫﺎ ﺭﺍ ﭼﯿﺪ
ﺑﺎﻍ ﻋﺮﯾﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺧﺎلی ست
ﺑﺎﻍ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﺳﻮﺩﯼ ﺑﺮﯼ ﺍﺯ ﭼﯿﺪﻥ ﮔﻞ ؟
ﮔﻔﺖ : ﭘﮋﻣﺮﺩﮔﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻧﺘﻮﺍﻧﻢ ﻧﮕﺮﯾﺴﺖ
ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻫﺮ ﺷﺎﺧﻪ ﻧﭽﯿﻨﻢ ﮔﻞ ﺭﺍ
ﭼﻪ ﺑﻪ ﮔﻠﺰﺍﺭ ﻭ ﭼﻪ ﮔﻠﺪﺍﻥ ، ﺩﮔﺮ ﻋﻤﺮﺵ نیست
ﻫﻤﻪ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﺑﻪ ﻣﺮﮔﻨﺪ ، ﭼﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭼﻪ ﮔﯿﺎﻩ
ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻫﻤﻪ ﮐﺎﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺗﺎ باقی ست
ﮔﺮﯾﻪ ﯼ ﺑﺎﻍ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻭ می دﺍﻧﺴﺖ
ﻏﻨﭽﻪ ﮔﺮ ﮔﻞ ﺑﺸﻮﺩ ، ﻫﺴﺘﯽ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺮﺩﺩ ﻧﯿﺴﺖ
ﺭﺳﻢ ﺗﻘﺪﯾﺮ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﭼﻨﯿﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ
می رﻭﺩ ﻋﻤﺮ ﻭﻟﯽ ﺧﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﻟﺐ ﺑﺎﯾﺪ ﺯیست !
دسته بندی : جملات زیبا
موضوع :

ماندنی تر از داغ عبور جویبار

عاشقانه
شب هایی که خیالم را
به یک بزم استوایی دعوت می کردی
در تمام دفتر لحظه هایمان
بی هوا قلم زده ام
تمام سطرها
شبیه همه طرح های دیگر است
نمی دانم چرا فقط تو
میان صفحه نقش بسته ایی
و رد قدم های تو …
بر تن شعرهایم مانده است
ماندنی تر از داغ عبور جویبار
بر دل کوهسار
دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :

هیچ‌کس از سرانجام آیینه‌ها مطمئن نیست

عاشقانه
ناملایم‌ترین حرف‌ها را، گاه زیباترین دست‌ها می‌نویسند
غیرعادی‌ترین عشق‌ها، گاه
حاصل گفت و گوهای معمولی ماست
زندگی، هیچ تفسیر قطعی ندارد
هیچ‌کس از سرانجام آیینه‌ها مطمئن نیست
گاه با یک سلام صمیمی، شکل آرامش تو به هم می‌خورد
گاه با یک خداحافظی به موقع، رستگاری رقم می‌خورد
پشت این در که وا می‌کنی
احتمالش زیاد است
بادها، قابل پیش بینی نباشند…
دسته بندی : مطالب عاشقانه
موضوع :





کافه تنهایی

آخرین دیدگاه‌ها

عاشقانه

بایگانی شمسی

دلنوشته ها

باهمدیگه
کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید