مات شدم از رفتنت
هیچ میز شطرنجی هم در میان نبود !
این وسط فقط یک دل بود . . .
که دیگر نیست !
همه پیش خود چنین پنداشتند
پرپروانه به این علت سوخت
تا فقط یک لحظه شمع نگاهش بکند
شمع پیش خود چنین می پنداشت
پر پروانه اگر سوخت جهنم مارا!
هیچکس فکر نکرد
پر پروانه به این خاطر سوخت
چون که از شمع شنید
که برو پروانه
دور من چرخیدن تا ابد نیست چنین
میشود ذوب وزمین خواهم ریخت
اشک زچشمان پروانه بریخت
پیش خود اندیشید
که اگر او برود من هیچم
خواست تا شمع به اغوش بگیرد
اما
پر پروانه بسوخت….
یک بار دیگر بگذار بی ادعا اقرار کنم که دلم برایت تنگ می شود.
وقتی دوری از من، به آرزوهای خفته ام می اندیشم،
به فرسنگها فاصله بین من و تو، به آینده و امروز…
باز کن پنجره را… خواهی دید
که پرنده، آسمان بارانی را میفهمد…
قلمت را بردار
بنویس از همه خوبیها، زندگی ، عشق ، امید
و هر آن چیز که بر روی زمین زیبا هست
گل مریم ، گل رز
بنویس از دل یک عاشق بی تاب وصال
از تمنا بنویس
از دل کوچک یک غنچه که وقت است دگر باز شود
از غروبی بنویس که چو یاقوت و شقایق سرخ است
بنویس از لبخند
از نگاهی بنویس که پر از عشق به هر سوی جهان می نگرد
قلمت را بردار،روی کاغذ بنویس :
زندگـی با همه تلخی ها شیریــن است …
زیبا
هوای حوصله ابری است
چشمی از عشق ببخشایم
تا رود آفتاب بشوید
دلتنگی مرا
این روزها سهم من از قاصدک ها
تنها فقط دیدن و رقصیدنشان درباد است
چرا دیگر برایم از تو خبر نمی آورند ؟!!
برف نگرانام نمیکند
حصار یخ رنجام نمیدهد
زیرا پایداری میکنم
گاهی با شعر و
گاهی با عشق..
که برای گرم شدن
وسیلهی دیگری نیست
جز آنکه دوستت بدارم
پاییز مال من است پاییز مرا عاشق می کند…
و باران مرا عاشقتر…
حالا تو بگو….
باران پاییزی با من چه میکند….
رک بگويم… از همه رنجيده ام! از غريب و
آشنا ترسيده ام
با مرام و معرفت بيگانه اند من به هر ساز
ي که شد رقصيده ام
در زمستانِِ سکوتم بارها… با نگاه
سردتان لرزيده ام
رد پاي مهرباني نيست…نيست من تمام کوچه
را گرديده ام
سالها از بس که خوش بين بوده ام… هر
کلاغي را کبوتر ديده ام
وزن احساس شما را بارها… با ترازوي خودم
سنجيده ام
بي خيال سردي آغوشها… من به آغوش خودم
چسبيده ام
من شما را بارها و بارها… لا به لاي هر
دعا بخشيده ام
مقصد من نا کجاي قصه هاست از تمام جاده
ها پرسيده ام
ميروم باواژه ها سر ميکنم دامن از خاک
شما بر چيده ام
من تمام گريه هايم را شبي… لا به لاي
واژه ها خنديده ام
تغيير نگاه به زندگي بايد از ذهن شروع شود،
يادمان باشد
سنگها نه خرده حسابي باپاهاي لنگ دارند
نه قرار و مداري با پاهاي سالم!
پس باورهاي اشتباه را کنار بگذاريم …
هر سقوطي
پايان کار نيست…
باران را ببين،
سقوط باران
قشنگترين “آغاز” است…
زندگيتان سرشار از آغازهاي زيبا .
آخرین دیدگاهها